امیر لشکر خدا...
بسم الله الرحمن الرحیم
یادمه چند سال پیش یه عزیزی می گفت هر وقت که چند روزی از شهر دور بودید و یا رفتید دانشگاه و یا یه مسافرت و...، وقت برگشت حتما برای تقویت مجدد روحی یه مجلس ذکر و یا یه امامزاده و گلزار شهدا رفته و یا پای صحبت های یه بزرگی بنشینید و دل رو مصفا کنید به صفای صحبت های ناب و دلنشینش.
چرا که ناملایمات سفر و یا محیط اطراف دانشگاه و... باعث تخلیه روحی می شه و اگه این روح مجددا با معارف و محبت ناب اسلام و ائمه اطهار علیهاسلام پر نشه آمادگی این رو داره که چه بسا خیلی از اونایی رو که باید بدونه فراموشش بشه و کلا معیارها و ارزش هاش عوض بشه.
از شهیدستان خودمون که بیرون می ری، «وطن به بیدگل اما...»ی صباحی رو تازه می فهمی یعنی چی...
از اون فیلم توی اتوبوس بگیر که با یه ذره چاشنی طنزِ زودگذر همه چیز رو زیر سوال می بره، تا دروغ و دغل و دعوای معدودی برای سنّار پول سوخته.
توی دانشگاهی که حضرت آقا "گلخانه ای عطر آگین" خوندنش، برخی به اصطلاح مسئولین اصلاً یادشون رفته که اونا برای دانش جو اون جا هستند، نه دانش جو برای اونا و هم چین روی افکارت یه فیتیله پیچ اجرا می کنند که صدای سوت ضربه فنی شدن، تا وقتی که بری سوار سرویس بشی و برسی خوابگاه، توی گوشِت می پیچه.
بعد از این که توی مسیر حدود یک ساعته صدای موسیقی دانش جویان به اصطلاح با کلاس و پوشش بسیار فجیع برخی هم وطنان روشن فکر و مد گرا رو تحمل می کنی توقع داری که خوابگاه دیگه برات بشه یه جا برای آرامش.
مینشینی صفحه وب رو باز می کنی و می گی "دلم هوای شهر خودمون رو کرده" و می ری چند تا از وبلاگ های همشهری هات رو بخونی.
ولی تازه همون وقته که یه متن بلند بالا به دفاع از امثال همون فیلم توی اتوبوس می بینی و بوق ممتد...
- اصلا ولش کن.
در اینترنت رو هم تخته می کنی و بعد از شنیدن یه چند بیت از حاج منصور ارضیِ عرشی، یه خواب نیم ساعته مقداری آرامش بهت می بخشه:
دردهایم را نگفتم چند وقتیست با طبیب شد دلم بیمار و اینک شاه را گم کرده ام
چاره ای نیست.
این چند روز رو با صفا و معنویت یه عده از بچه های گل روزگار و گفتن و شنیدن از تابستون سر می کنی به امید آخر هفته.
تخلیه روحی از سوی سایر افراد هنوز بی وقفه ادامه داره.
اون جا که توی اتوبوسِ برگشت خانومه حال نداره یه شال دو سه مثقالی رو از روی کتفش برداره بذاره رو سرش، یکی ندونه فکر می کنه پرواز پاریس سوار شده با دو سه کیلو بار اضافه که به خودش مالیده!
خونه که رسیدی یه لیوان آب سرد، دو تا انجیرِ باغ پدربزرگ، نه اصلا هیچ کدوم نمی تونه حالت رو جا بیاره.
می خوای از خونه بزنی بیرون که پنچری موتور... . اصلا هیچی ولش کن.
*****
ولی قربونش برم داره صدات می زنه. می گه بیا اینجاست. خیلی نمی خواد دنبالش بگردی. پیش خودمه...
شب ها خوندن نماز توی امام زاده های شهر خصوصا امام زاده هاشم(ع) صفای دیگه ای داره. خصوصا این روز ها که کم کم رنگ و روی معنوی تری به خودش گرفته...
فرض کن دوربین از ریر سقف گنبد داره میاد پایین به طرفت و تو نماز مغرب رو خونده و اون گوشه ی کنار ضریح توی حال خودت نشستی، یهو یه صدایی از بیرون تمام قد حواست رو به خودش جلب می کنه:
- امیر لشکر خدا، یا ابوفاضل، یا ابوفاضل!
- دستت شده از تن جدا، یا ابوفاضل، یا ابوفاضل!!
- چشم و چراغ شهدا، ...
یه پسر بچه پنج شش ساله، به همراه دو تا از دوستاش این ذکر شب تاسوعا رو می خونن و سینه زنان وارد میشن.
یه زیارتی کرده و در مورد مسیر ادامه هیئت مشورت می کنند و راه می افتند. همین دم رو گرفته و دور صحن می چرخند:
- ...سقای دشت کربلا، یا ابوفاضل، یا ابوفاضل
*****
و دوربین همون طور ثابت به طرف این چند تا پسر بچه خیره مونده.
توی یه لحظه فیلم روی دور تند می افته و هر چی "شب هشتم" و شب تاسوعا و عاشورا توی عمرت دیدی از جلوی چشمت می گذره:
- قاسم یتیم مجتبی، جان فدای تو...
- امیر لشکر خدا، یا ابوفاضل...
- امشب شب وداع، سلطان دین حسین است...
- کربلا غوغاست امروز...
*****
و ناگهان دوباره روحت در کالبد گوشه ی کنارضریح قرار گرفته و...
و آرامش. سوغات این زیارت دلچسب.
آرامشی همراه با روان شدن. احساس می کنی همچون سیالی همه جا جاری هستی. بالا می روی، پایین آمده و به این طرف و آن طرف می روی. همه جا هستی و هیچ جایی را اشغال نکرده ای.
شاید صدایی که ساعتی پیش تو را می خواند الان دیگر شنیده نشود ولی اجابتش بسی شیرین است...
یا مرتضی مددی
پی نوشت:
1- محسن اصفهانی، هم سفر اول کربلا، و سیدعلیرضا هم اتاقی چند ساله ام امسال ارشد قبول شدند و هر دوتاشون رفتند اصفهان. نامردا خیلی دلم براشون تنگ شده!
2- به قول خودمون، بسه دیگه درش رو در نِه! این قدر نمی خواد خون خواه سفیر آمریکا توی لیبی باشی.
سیلی امام خمینی به صورت سفیر شوروی رو در مقابله با سیلی خوردن سفیر ایران فراموش نکنید.
به قول ما بیدگلی ها: «جواب سلام، علیک السلامه»!
3- 56 روز مانده تا محرم...