پس از فاطمیه

بسم رب الزهرا...

                  

هر سال فاطمیه که می شه یکی از دوستان پیامک های خیلی زیبایی برام می فرسته که جا داره این جا یکی از اون ها رو تقدیم شما کنم:



"هوالناظر

... بغض کرد!

.

.

.

یادش آمد مرد گفته بود:

سپرت را بفروش!

و با پولش زندگی بساز برای فاطمه ام؛

.

.

اما نگفته بود

... دخترم خودش سپر می شود برایت!"

 

فاطمیه هم گذشت...

البته پرداختن به مسائلی که از لحاظ تقویمی گذشته اند در شب هشتم سابقه ای به قدمت خود شب هشتم دارد! ولی در عوض این خوبی برای آن متصور است که می توان مسائل را به دور از تب و تاب اولیه اش بررسی کرد.

از همین رو این بار هم چند روز بعد از ایام شهادت زهرای مرضیه (س) به ذکر چند نکته پرداخته می شود که شاید تامل در آن ها برای اکنون و آینده خالی از لطف نباشد.

1. امسال مراسم فاطمیه در ایران اسلامی بسیار پرشکوه تر از سال های قبل برگزار شد. اما چرا و چه شد که این گونه شد؟ بیایید برای خودمان جوابی بیابیم.

همانطور که مادر ما شهید راه دفاع از ولایت بود ما نیز باید در ولایت مداری از ایشان الگو بگیریم.

ولایت مدار بودن نشانه هایی دارد که یکی از آن ها مطیع امر ولی بودن است. یعنی وقتی کاری را که ولی گفته، می خواهیم انجامش دهیم، اگر کسی از ما  پرسید چرا این کار را می کنی؛ بگوییم: چون امر ولی است. والسلام. و همین دلیل بر دل ما نیز حجت باشد.

لذاست که اگر پیام نوروزی امسال رهبر معظم انقلاب را با سال های قبل مقایسه کنید در همان نگاه اول متوجه تفاوت اصلی پیام امسال با سال های قبل خواهید شد. و آن این که:

" اللّهمّ صلّ علی حبیبتك سیّدة نساء العالمین، فاطمة بنت محمّد صلّی‌الله‌علیه‌و‌ءاله. اللّهمّ صلّ علیها و علی أبیها و بعلها و بنیها."

و دیگر این که در همین پیام و در همان پاراگراف اول صحبت هاشان فرمودند:

" به هممیهنان عزیزمان عرض می‌ كنم توجه داشته باشند كه ایّام فاطمیه در اواسط روزهای عید است و تكریم و احترام این ایام برای همهی ما لازم است."

و حتی در حرم امام رضا (ع) نیز این گونه صحبت خویش را آغاز نمودند:

"... السّلام علی الصّدّیقة الطّاهرة فاطمة بنت رسول الله صلّی الله علیها و علی ابیها و بعلها و بنیها."

لذا تکریم و احترام این ایام برای همه ی ما لازم است.

چرا؟! چون آقا فرموده اند. والسلام.

 

2. این حدیث قدسی رو از زبان پیامبر خوبی هاهمه ما شنیدیم:

"عن اللّه تبارك و تعالی : يا أحمد، لولاك لما خلقتُ الافلاك و لولا عليٌ لما خلقتُك و لو لا فاطمه لما خلقتكما؛

ای احمد، اگر تو نبودی ، افلاك را خلق نمی كردم ، و اگر علی نبود، تورا خلق نمی كردم و اگر فاطمه نبود، شما را خلق نمی كردم "

و احساس می کنم که نیاز به توضیح بیشتری نداشته باشه. ولی عبارت عظیم تری هست که در حدیث شریف کساء اومده و فقط متن و ترجمه اون قسمت رو براتون قرار می دهم و برداشت مفهوم رو به عهده خودتون قرار می دهم:

فَقالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ يا مَلاَّئِكَتى وَي ا سُكّ انَ سَم و اتى اِنّى ما خَلَقْتُ

پس خداى عزوجل فرمود: اى فرشتگان من و اى ساكنان آسمانهايم براستى كه من نيافريدم

سَماَّءً مَبْنِيَّةً وَلا اَرْضاً مَدْحِيَّةً وَلا قَمَراً مُنيراً وَلا شَمْساً مُضِيَّئَةً وَلا

آسمان بنا شده و نه زمين گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه

فَلَكاً يَدُورُ وَلا بَحْراً يَجْرى وَلا فُلْكاً يَسْرى اِلاّ فى مَحَبَّةِ هؤُلاَّءِ

فلك چرخان و نه درياى روان و نه كشتى در جريان را مگر بخاطر دوستى اين

الْخَمْسَةِ الَّذينَ هُمْ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ الاَمينُ جِبْراَّئيلُ يا رَبِّ وَمَنْ

پنج تن اينان كه در زير كسايند پس جبرئيل امين عرض كرد: پروردگارا كيانند

تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ

در زير كساء؟ خداى عزوجل فرمود: آنان خاندان نبوت و كان رسالتند:

هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها

آنان فاطمه اند و پدرش و شوهر و دو فرزندش


3. تا روز پنج فروردین امسال به دلیل مسافرتی که داشتم از حال و هوای شهر بی اطلاع بودم، صبح روز ششم به محض ورود به شهر، نگاهم به بنری افتاد که در اون نوشته شده بود:

"با وضو وارد شوید؛ شهر عزادار فاطمه(س) است."

در دل خیلی خوشحال شدم و به غیرت و ولایت مداری مردم شهرم آفرین گفتم.

ولی از همون روز ششم تا غروب روز شانزدهم فروردین که به طرف دانشگاه حرکت کردم، دریغ از یک بار که تلویزیون رو روشن کنم و ببینم که برنامه ای هر چند مختصر و کوتاه در رابطه با ایام فاطمیه پخش می شه. در عوض تا دلتون بخواد برنامه های طنز و موسیقی های تند و شاد...

انگار اصلاً بوی فاطمیه حوالی رسانه نوزیده بود.

انگار سخنان رهبر فقط برای عده ای خاص بوده و شامل ادارات شمال شهر تهران نمی شه.

انگار خاصیت بالاشهر و بالانشینی ها همینه...

آدم توی یه کوره دهات توی دور افتاده ترین روستای سیستان و بلوچستان زندگی کنه و ولایت مدار باشه، هزاران مرتبه شرف داره به این جالسین ارتفاعات بی غیرتی و بی بصیرتی.

 

4. برگردیم به شهر خودمون.

حقا که امسال مراسم عزاداری و خصوصاً شام شهادت حضرت زهرا(س) در شهر ما، آران و بیدگل، عاشورایی بر پاشد.

شام شهادت حدود ساعت 9 شب خواستم از بلوار واصف تا بلوار امام خمینی(ره) برم به سه تا دسته عزاداری برخورد کردم که انصافاً عظمت و شکوه در خور این ایام رو داشتند. بگذریم از سایر هیئت ها و دسته ها و جلسات عزاداری خانگی بی ریای بسیاری که در همین چند شب در کوچه پس کوچه های این شهر ولایی برگزار شد.

در این بین نقش علما و بزرگانی همچون مقام معظم رهبری، آیت الله وحید خراسانی، آیت الله جوادی آملی و ... رو در این تحول عظیم نباید فراموش کرد.

 

5. موضوع مهمی دیگری که مطرح است آسیب های وارد بر این عزارداری ها و برخی زیاده روی ها و یا اشتباهات در بعضی موارد است. افراد زیادی در این باره صحبت کردند و وبلاگ نویسان زیادی نوشتند و پرداختن مجدد به این موضوع تکرار مکررات خواهد بود.

اما در این بین برخی حواشی مهم تر از متن هم دیده می شد.

انتقادات وارد شده به عزاداری های این ایام را می توان به دوسته تقسیم کرد:

یکی دلسوزانه و دیگری مغرضانه.

یکی از انتقادات دلسوزانه را به حق می توان پست "یکی به داد ما برسه خدا" از خانم مسیبی دانست که به خوبی به بررسی آسیب ظاهر گرایی در مراسم عزاداری پرداخته بودند.

ولی در مورد انتقادات مغرضانه که البته نام انتقاد نمی توان بر آن گذاشت؛ نگاهی گذرا به وبلاگ آن افراد در همان ایام می توانست به خوبی همه چیز را روشن کند.

کماکان پست هایی در زمینه دنیا پرستی، شکم پرستی، شهوت پرستی و.. که حتی در آن ایام نیز آهنگ زمینه وبلاگشان همان خواننده زن بود... (همان دو به اصطلاح فرهنگی)

در جواب به این افراد باید گفت: " تو اول برادریت را ثابت کن..."

البته اگر جز این ها می گفتند، باعث تعجب بود.

 

6. و اما نکته آخر؛

جای همه دوستان خالی وداع با فاطمیه و شب آخر عزاداری را در بیت مقام معظم رهبری بودم. که البته عزاداری این شب ها در چنین مکانی و در حضور مقام معظم رهبری (حفظه الله) حال و هوای خاص خودش رو دارد.

آخر مراسم، هنگام صرف شام، چند نفری عرب زبان کنارم نشسته بودند و بعد که با یکی از آن ها که مقداری فارسی بلد بود هم صحبت شدم، گفت که اهل لبنان هستند و آمده اند به عشق دیدار آقا.

صحبت که ادامه پیدا کرد، گفتم لبنان هم هر گاه مراسمی داشتید به یاد ما باشید.

به آهستگی گفت: ما چند نفر از اعضای حزب الله هستیم. این ایام خیلی دلمان می خواهد برای حضرت زهرا(س) روضه بخوانیم و اشک بریزیم. ولی حیف که الان شرایط و امنیت لبنان و سوریه اجازه برگزاری چنین مراسمی را به ما نمی دهد.

با حسرت ادامه داد: قدر این آرامش و این امنیت و این محافل را داشته باشید و دعا کنید که ما نیز توفیق چنین نعماتی را داشته باشیم.

این نکته آخر را گفتم برای دو عکس اول.

شاید امسال امنیت عزاداری ایام فاطمیه و این با چنان خیال راحتی در مراسم شرکت کردیم را بیش تر مدیون خون شهدایی هستیم که در خط مقدم جهاد بین "اسلام ناب محمدی" و "اسلام متعفن آمریکایی" در سوریه در حال پرپر شدن هستند.

شهیدی که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) جوانی اش را فدا کرد (سمت راست) و شهیدی که فدا شد تا حصر حرم مقدس حضرت سکینه(س) شکسته شود(سمت چپ).

 

آری؛

کربلا هم چنان جاری است....

 

 

 

یا مرتضی مددی

أین الفاطمیون؟ خانه ام بیت رهبری است

بحث از اونجایی شروع می شه که کرامت عظیم امام حسین(ع) توی محرم شامل حال همه می شه و هر کس از شیعه و غیر شیعه ، مسلم و غیر مسلم، همه و همه توی دهه محرم می تونند توی مجلس عزای حسین(ع) شرکت کنند و شرکت می کنند.

ولی داستان فاطمیه و حضرت زهرا(س) متفاوته. نه اینکه کرامت مادر بی بی کم از فرزندش باشه ها، نه. بلکه کسانی که می خوان خدمت «دلیل خلقت» برسند باید یه جورایی گزینش بشند. و اینجا خود خانم دوستانش رو جدا کرده و صدا می زنه:

همچو مرغی که دانه برچیند            دوستان را جدا کند زهرا(س)

القصه؛ قصه ما قصه پر قصه ای شده بود. فاطمیه اول گذشت و حتی یه مجلس کوچک هم نرفتم. حتی تر از اون 3 شبِ مجلسِ خوابگاه هم نرفتم.

مونده بودم چکار کنم. روز شهادت بی بی هم نزدیک می شد. تا اینکه روز دوشنبه، علی، یکی از بچه های درس خون و فعال بسیج دانشکده گفت که شب شهادت میای بریم بیت؟! این سؤال توان فکر کردن و برنامه ریزی رو ازم گرفت و بی اختیار گفتم: آره، حتماً میام.

سه شنبه اومد و برای عرض ارادت فقط شب و شام شهادت باقی مونده بود. ساعت 4 با علی از دانشکده راه افتادیم. با مترو از ایستگاه حرم امام خمینی(ره) تا سعدی، حدود 40 دقیقه راه بود. حدود یه ربع هم 4 تا ایستگاه اتوبوس تا تقاطع جمهوری-فلسطین.

مجموعه بیت رهبری و نهاد ریاست جمهوری آخر خیابون فلسطین، بعد از خونه مردم عادی و یه دبیرستان قرار داره.

با علی کیف هامون رو تحویل امانت داری دادیم و از ترس اینکه نتونیم به داخل حسینیه برسیم حتی چایی صلواتی رو هم نخوردیم. کل بازرسی ها و توی صف موندن ها و... حدود نیم ساعت طول کشید.

جمعیت زیادی توی صف بود و کسانی که زود اومده بودند عموماً جوان ها بودند. عجب شور و شوقی هم داشتند. دو نفر غریبه که به هم می رسیدند همچین با هم گرم صحبت می شدند انگار که ده ساله همدیگه رو می شناسند.

جو بیرون خیلی سنگین نبود. هر چند برای عزاداری و عرض تسلیت اومده بودند، ولی کمتر کسی بود که لبخند روی لب هاش نباشه.

بالاخره حدود 10 دقیقه به 6 عصر پشت در حسینیه بودیم.

میعادگاه یاران، بیت البیعت، بیت عشق.

از اینجا به بعدش رو نمی دونم چه جوری بگم، ولی ما که یا علی اولش رو گفتیم، پس تا آخرش هم یا علی می مونه.

دوان دوان با علی رفتیم توی صف های نماز که 2 ساعت قبل از اذان تشکیل شده بود بنشینیم. علیرضا و حسن و محمد (از بچه های دانشگاه) هم اومده بودند و همون صف های آخر زیر بالکن بوند.

به ظاهر این دو ساعت باید سخت می گذشت ولی شور و شوقی که اونجا وجود داشت واژه ای به نام خستگی رو ممنوع الورود کرده بود. علیرضا و حسن و علی که کل این دو ساعت رو گفتند و خندیدند و البته من هم اگه تذکرات مدام اون پیرمرد مهربون اصفهانی نبود، دست کمی از اونا نداشتم؛ " ذکر بگو پسرم، یه لحظه هم نذار لبات از ذکر غافل بشن".

اون هایی که زودتر اومده بودند و جلو بودند از همین حالا بساط سینه زنی رو بر پا کرده بودند و یه خورده بعدش نوحه ها به کمک خواهران به شعارهایی تبدیل شد که کیفیت بالای بعضی هاشون حکایت از Made in china بودن اونها داشت!!!

جمع 30 نفره ای از طلاب هندی ساکن قم هم وارد شدند و همون لب در نشستند و شروع کردند به خوندن سرود دسته جمعیشون که ما فقط «الله اکبرِ» ( به کسر ر) رو متوجه می شدیم! سرودشون که تموم شد هر کودوم جلوتر یه جا پیدا کردند و نشستند.

از یکیشون که نزدیک ما بود پرسیدم: توی کشور شما هم بیداری اسلامی شروع شده؟ گفت: ما هنوز خواب اسلامی هستیم! بچه ها اومدند درس می خونند، ایشالا هندوستان هم بیدار بشه.

با توجه به کم خوابی دیشب یه تجدید وضو با اون آب خنک لب در، کلاً خواب و خستگی و... رو ضربه فنی می کرد.

نیم ساعت قبل از اذان حجت الاسلام فلاح زاده به بیان احکام پرداختند و بعد هم حدود یه ربع تلاوت زیبای قرآن که ختم به سوره کوثر شد.

اون سه تا رفیق ما هنگام تلاوت قرآن هم وقت رو مغتنم شمرده و کماکان گل گفتن و گل شنفتن رو ادامه دادند! انگار صد ساله همدیگه رو ندیدند.

من که خیال می کردم نماز رو خود آقا می خونه، اواخر تلاوت قرآن ایستاده بودم و به دستور حاج آقا ذکر می گفتم. البته نسبت به در ورودی کوچه پشت حسینیه دید خوبی نداشتم. محمد گفت که این شب ها نماز رو حضرت آقا نمی خونه.

به هر حال نماز امشب توسط عالم بزرگوار و هدف این روزهای جنگ رسانه ای دشمن، حضرت آیت الله جنتی(دامت برکاته) اقامه شد.

قبل از نماز اونایی که بیرون مونده بودند نمی تونستند بیان داخل ولی سلام نماز عشاء رو گفته و نگفته جمعیت داخل حسینیه 2 برابر شد.

شعارها آغاز شد:

- خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست

- ای پسر فاطمه، منتظر تو هستیم...

شاید اگر حسینیه سقفی نمی داشت چشم ظاهر بین ماهواره های دشمن معجزه موج دریا در وسط آهن و بتن شهر را می دید.

اما نه، جمعیت بود که موج می زد، این جوان ها و نوجوان ها و البته پیرانی بودند که همچون گل محمدی با وزش نسیم بهار به این سو و آن سو می رفتند و عطر ناب دفاع از ولایت را در فضا منتشر می کردند.

تجربه بچه ها باعث شد جایی بنشینیم که هم منبری را ببینیم و هم رخصت تماشای حضرت یار را داشته باشیم.

تپش قلب ما می گفت که گام هایی استوار در حال نزدیک شدن است...

و ناگهان:

- صلی علی محمد،                      یاور مهدی آمد

- ما اهل کوفه نیستیم،                  علی تنها بماند

- خونی که در رگ ماست،              هدیه به رهبر ماست

- دست خدا بر سر ماست               خامنه ای رهبر ماست

طنین غرش موج ها بیشتر شده با صدای سینه زنی ساحل در هم آمیخت:

- حسین حسین شعار ماست           شهــادت افتــخار ماســت

به خودم که آمدم، آیت الله سید احمد خاتمی، دقایقی پس از شروع صحبتش و اینکه هنوز ابراز احساسات ادامه داشت، گفت: اگر مأمور به منبر نبودم، من هم در کنار شما می آمدم و به حمایت از مولایم شعار می دادم.

پشت چهارمین ستون سمت چپ نشستیم. فاصله زیاد بود. ولی اگر کمی نیم خیز می شدم مروارید درخشان بین صدف عبا و عمامه رو می دیدم.

در طی منبر هر کس به بهانه خستگی پا و... لحظه ای نیم خیز می شد تا آقا رو ببینه.

مرد میانسالی که جلوی من چسبیده به ستون نشسته بود، بلند شد و تقریباً کل زمان سخنرانی را با لبخندی مجنون وار به چهره لیلی اش زل زده بود.

و تو مپرس که لیلی زن است یا مرد؛ که اگر مجنون این دریای عشق است، لیلی همان «سید علی» است و بس.

حدود نیم ساعت صحبت آیت الله سید احمد خاتمی پیرامون لزوم رسوایی خائنین و ظالمین و منحرفین از دیدگاه ائمه(ع) گذشت.

قبل از مراسم گفته می شد که سید مجید بنی فاطمه مداح امشب است. آهی کشیدم و گفتم کاش حاج محمود بود. شب شهادت اون بهتر می خونه. بعد از منبر نگاهی به پله پایین انداختم و برگشتم به علی گفتم: «حاج محموده»!!

حاج محمود کریمی، با لحنی سنگین، وداع خوند:

احتضار از راه مخفی آمده               رد شد از زیر در آتش زده

در میان خانه مولا چه بود               باغبان بود و گل یاس کبود

بانوی لولاک روی بسترش               سرنهاده روی پای رهبرش

شعر کامل رو اینجا بخونید و بشنوید

 آسمانِ چشمانِ دریای کنار صدف ابری شد و بر داغ فراغ پروانه از گل بارید. باریدنی طوفانی. و آنچنان کوه شانه ها به لرزه در آمد که از دل هر شیرمردی زَهره بی تفاوتی می ربود. اما حیف که چه نامرد مردمی بودند مردمان آن دیار. و حیف که باید یاس زخم می خورد و جوهره خون او جاری می شد تا بحر احساس را به تلاطم درآورد.

رعد و برق دست های بیعت که بر سینه دریا می خورد چنان ناله ای حزن انگیز ایجاد می کرد که باز دریای احساس طوفانی شده و موج ها به چپ و راست رفته و عطر یاس در فضا پراکنده می شد.

موج ها ناله کنان خود را به ساحل می رساندند و به مروارید درون صدف می گفتند: « ببین که چه زیبا برای مادرت عزاداری می کنیم، این پیراهن ما پرچم عزای مادر توست».

در این دریای همیشه طوفانی، رعد و برق دست های بیعت ما چنان غرشی بر سر بد خواهان خواهد کرد که جرأت طمع به مروارید که هیچ، توان فکر کردن به خاطرات کوفه را نیز از آنان خواهد گرفت.

شاید انداختن سکه سیم و زر به داخل یک کاسه کوچک آب، لحظه ای آن چند قطره آب را جا به جا کند، اما این دریای همیشه مواج را چیزی جز طوفان عشق این چنین به خروش در نمی آورد.

این دریا کشتیبانی چون نوح دارد که از سفینه النجات حسین(ع) درست حکومت بر قلب اقیانوس آموخته است.

کدام موج را دیده ای که چنین طنینی داشته باشد:

« ما را فقط به پای ولایت نوشته اند             ما سینه پای بیرق دیگر نمی زنیم»

اصلاً مگر بدون این نوا می شود موج را موج خواند؟

باشد قرار و وعده ما جنت الحسین(ع)           اینجا برای سینه زدن وقتمان کم است

جایمان کم است، درکمان کم است، حسینمان کم است.

موج ها با فریاد های « اباالفضل علمدار، خامنه ای نگهدار» و « دست خدا بر سر ماست، خامنه ای رهبر ماست» با حضرت عشق پیمان مجدد بستند. بدرقه کردند سید علی را.

مراسم تمام شد و همچنان چیزی که در دل ما موج می زد، امید بود. امید که مادر ما را به فرزندی بپذیرد.

و کدام مادریست که فرزند هر چند ناخلف خویش را از خود براند؟!

سفره کرم حضرت زهرا(س) پهن شد. « مائده از مطبخ تو آمده...».

به چشم های سرخ شده که نگاه می کردی، در عمق آن رضایتی می دیدی که با یک نگاه آمده بود و بیرون رفتنی نبود.

بعد از صرف شام، از حسینیه بیرون آمدیم. به فرش هایی که تا خیابان فلسطین!!! پهن شده بودند اگر نگاه می کردی، تخمین می شد زد خیل جمعیت را.

فرش ها خیس بودند. خیس باران. هنوز هم نم نمی می آمد.

و چه زیبا آسمان با دریا هم ناله شده بود...

یا مرتضی مددی